بـــــــــندگــی تا خـــــــــدا
بـــــــــندگــی تا خـــــــــدا

اينجا مسجد است
نويسنده: حميده رضايي
زانوانم را ياراي عبور نيست.
صداي اذان مي‏پيچد بر گلدسته‏ها و فواره‏ها.
نجواي گداخته بلال از لابلاي تاريخ، رها بر جاي جاي خاك است؛ بالا رفته از گنبد، پيچيده چون نيلوفري سبز.
صداي اذان مي‏آيد از مسجد كه در جذبه‏هاي ناگهاني نور ايستاده است.
نشاط عبادت، در ستون هاو طارمي‏ها وزان است.
پناهگاه دير پاي تنهايي و بندگي! لحظاتم را عزيز داشته‏اي، آنگاه كه سر بر ديواره‏هايت گريسته‏ام بندگي‏ام را.
تنها تكّه از زمين كه نه متعلّق به كسي هستي، نه متعلّق به خاك رهاشده، رهاننده، رساننده تا معبود!
مسجد!جدا از سايه‏هاي وهم ايستاده‏ام و چشم مي‏چرخانم در مسير سقف‏هاي بي‏مدار.
ايستاده‏ام و چشم دوخته‏ام به جبروت خداوندي از دريچه‏اي اينگونه.
ايستاده‏ام و نسيمِ عبادت، بي‏خويشم مي‏كند و درياي مرده جانم را خروشان
پيراهن طغيان از تن به در آورده‏ام و پلك بر هوايي ديگر گشوده‏ام.
اين جا خانه خداست.
بندگي‏ام را به نماز ايستاده‏ام.
مباد امتداد روزهاي بي‏خورشيد!
از اين دريچه، از اين قداست پيچيده در ديوارها و خشت‏ها، از اين هواي چنين زلال، سرشارم كن!
شتاب از ضربان‏هايم مي‏رود، شريان‏هايم منبسط شده‏اند.اين جا بلنداي عشق است.
هنوز صداي اذان مي‏آيد.
پا به كدام گستره نور گذاشته‏ام؟
اين جا مسجد است؛ آستانِ مسافرِ جاده‏هاي تا هميشه رحمت...

خانه دوست
نويسنده: باران رضايي
هرگز اين گمان در ذهنِ تاريكِ دستان سردي كه تو را به آتش كشيدند نمي‏گنجيد؛
اينكه صفحه‏اي از تاريخ، به نام تو به ثبت خواهد رسيد.
و امروز دنيا تو را مي‏شناسد.
اهل زمين در تو آرام مي‏گيرند و در چشم آسمانيان، چون ستاره‏اي پرنور مي‏درخشي.
خانه عشق!
گلدسته‏هاي تو تجسم زيباي نيايشند؛
پيچك‏هاي سبزي كه عاشقانه به سمت مطلقِ نور رفته‏اند و دستِ نياز به درگاهِ بي‏نياز او گشوده‏اند.
خانه امنِ الهي!
چه رازي است در تو كه اينگونه به آرامشمان مي‏رساني؟
در خشت خشتِ ديواره‏هاي تو چيست كه عطر بهشت را در مشام جان زنده مي‏كني؟
حق داشت محمّد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله اگر خستگي سفر را در تو از جسم و جان مي‏زدود.
حق داشت علي عليه‏السلام اگر بودن در تو را بر بهشت خداوند ترجيح مي‏داد كه به راستي در تو خشنودي پروردگار است و در بهشت، خشنودي آفريده او.
به راستي تو خانه خدايي بر روي زمين؛
آري، خانه دوست.

اين‏جا خانه خداست
نويسنده: مريم سقلاطوني
به خانه خدا خوش آمدي!
اين‏جا ارتفاع عشق است
دور از همه برج‏ها و باروها
دور از همه كنگره‏ها و آهن‏ها
دور از همه پرچين‏ها و سيمان‏ها
اين‏جا لحظه‏هاي شكوهمند پرندگي است
پرندگي با حركات منظم نياز
سير در آفاق اشراقي توحيد
اين‏جا خانه خداست!
با همان مقرنس‏هاي قديمي و كاشي‏هاي فيروزه‏اي
و همان مرمرهاي خنك و ستون‏هاي گرم
بلند و با شكوه
افراشته و مطلاّ
با ضرباني شتابناك از تپش كلمات
بر لب‏هاي معطر
و بر پيشاني مبارك خاك
اين‏جا دقيقه‏هاي روشن‏پذير مهرباني است
جايگاه مرتفع نور است
اين‏جا خانه قديمي‏ترين دوست
نزديك‏ترين فاصله تا آسمان است
گرم رفتن تا هواي غليظ مهرباني
سيراب شدن در هواي موزون نياز
سوختن در حلقه‏هاي پيچنده لذت
شتاب گرفتن در حوالي «كساي» توحيد
اين‏جا آغاز است
آغازي براي تهي شدن از لذات بي‏هنگام سكوت
آغازي براي بيدار شدن از خواب‏هاي آشفتگي و رنج
آغازي براي هم‏خواني با فرشتگان دم صبح
آغازي براي قيام تا كرانه‏هاي انبوه مناجات
سكوتي رونده و زلال در گوش طاق‏هاست
اين طاق‏هاي نزديك به اوج
اين‏جا حوالي دامنه‏هاي سلوك است
حوالي پرواز تا قله‏هاي بي‏حدّ ملكوت
اين‏جا حوالي نجواي فرشتگان است
چشم‏ها چكه چكه در لذات كلمات توحيدي فرو مي‏چكند
دست‏ها شاخه شاخه از شروه‏هاي نيايش، شكوفه مي‏ريزند
خوني به رنگ پرواز در شريان‏ها اوج مي‏گيرد
اين‏جا خانه آرامش است
آرامش در آوازهاي كهنسال سكوت
با نغمه‏هاي معطر اذان
گوش خواباندن به نسيم بي‏صبرانه ذكر
با آوازهاي سبز دعا
تا خواب گلدسته‏ها راهي نيست
تا پياده‏روي به انبوهان روشن نماز
تا پيچيدن در دايره‏هاي تكثير
تا جستجو در صداي صاف خداوند
و رها شدن در نجواهاي ابريشمي ظهر
اين‏جا آبي فيروزه‏اي است.
با عطر گلدسته‏هاي بلند و موزون.

معماري عبوديت
نويسنده: محمدسعيد ميرزايي
مسجد، باغ نيايش است.
مسجد، تمثيل عاشقانگي و نياز است
مسجد، تجسّم برابري و برادري است.
مسجد، عاشقان را به خود فرا مي‏خواند تا هنگام عبادت، خداوند را از ياد نبرند.
مسجد، بهشتي است كه در آن، درختان «شهود»، شاخ و برگ مي‏كنند.
مسجد، آيينه خانه «حضور» است.
ابراهيم عليه‏السلام در مسجد «خيف»، نور تجلّي نوشيد.
معراج پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله از مسجدالحرام به سوي مسجد الاقصي بود.
مسجد، مقام توبه و شهادت است، دري است كه بر روي هيچ كس بسته نيست.
مسجد، معماري «عبوديّت» است؛
با دو گلدسته‏اي كه در نيايشِ ابدي هستند.
بايد انس خويش را با مسجد، هر چه بيشتر كنيم تا از باران اين همه لطف و كرامت، بي‏بهره نماييم.

پايگاه پارسايي
نويسنده: محمد كامراني اقدام
مسجد، خانه خدا و مردمي‏ترين پايگاه پارسايي است و پاكيزگي نَفْس.
مسجد، تكيه گاه تزكيه است و مدرسه سلوك.
آن جا كه خداوند، از مسجد به عنوان خانه خود ياد مي‏كند و آن را پناهگاه بندگان خود مي‏نامد، ديگر چه مي‏توان در فضيلت فيض فزا و نهفته در گوشه و كنار سخن گفت!
مسجد، حيات بخش‏ترين طبيعت و تنفس ايمان است.
قدم در مسير منتهي به مسجد مي‏گذاري، عطر تهذيب نَفَس، از تنفّس مناره‏هاي اجابت جاري است.
مسجد!
اي نخستين پناهگاه و پايگاه پيامبر! اي مبدأ عبادت! به سوي تو مي‏آيم و چون مولايم حسن بن علي عليه‏السلام ، بهترين لباس خود را به تن مي‏كنم و به نماز مي‏ايستم تا در مقابل عظمت الهي، سر به سجده شكر و اشك نهم.
مسجد، اي خانه خداي مقتدر و حيّ قيوم! هر جا كه حضور تو سايه افكن است، عطر معرفت و بوي محبت در آن موج مي‏زند.
مسجد! اي مقر تقوا، سنگر دل‏هاي مؤمنين، منبع زلال ذكر، حضور مستمر ايمان، تكيه گاه و پاسدار ارزش‏هاي والاي اسلامي!
وقتي طنين طرب‏انگيز اذان، از گلدسته‏هايت به آسمان مي‏تراود، وقتي كبوتران از كنگره گلدسته‏هايت بال مي‏گشايند و افق «فلاح» را نشانه مي‏روند، وقتي كه با تمام اشتياق، در حريم تو داخل مي‏شوم، امنيتي مرا احاطه مي‏كند و شوقي زلال در من به جنب و جوش مي‏آيد.
مسجد، اي منشأ تمام پاكي‏ها! اي قداست بي‏قرار! وفور فوريت استجابت، هميشه در گوشه و كنار تو موج مي‏زند كه انسان را اين‏گونه مجذوب گيرايي خود مي‏كند.
مسجد!
آن‏گاه كه در حريم تو قدم و غرق در عطر استجابت مي‏شوم، پيشاني بر مُهْرِ مِهْر سپهر عبادت و بندگي مي‏نهم تا از تمام آلاياش‏ها و آلودگي‏ها مبرّا شوم.
مسجد!
بلوغ دست‏هاي برهنه‏ام را در صفوف استغاثه رو به كمال «كريم» مي‏كنم و زمزمه مي‏كنم كه
«عمري است كه در مي‏زنم اي بنده نواز
موسيقي استجابتم را بنواز»

بر آستانِ جانان
نويسنده: رزيتا نعمتي
از دور كه گلدسته‏هاي بلند و گنبد فيروزه‏اي‏ات را ديدم، خيال كردم كسي نشسته و دست بر آسمان بلند كرده است. نزديك‏تر كه آمدم، طنين اللّه‏اكبرت، مرا به سر نهادن بر آستان جانان فرا مي‏خواند. چيزي در خيابان تكان نخورد! هنوز عابران مي‏خرند و كاسبان مي‏فروشند. تو تنها در آغوشِ ريسه‏هاي رنگيِ چراغ‏ها و ديس‏هاي خرمايِ درگذشتگان، خلوت‏سراي خود را از گلدسته‏ها فرياد مي‏زني و سرانجام مي‏رسد روزي كه مساجد غريب، همسايگانشان را مؤاخذه خواهند كرد؛ از صفوف رها شده جماعت. مي‏رسد روزي كه سؤال خواهد شد از آيينه‏كاري‏هاي ديوار مسجد كه هنگام اذان، به كدامين غفلت، جاي خاليِ نمازگزاران را منعكس كردند؛ پس هيچ مسجدي، خالي مباد!
در صدف محراب
بوي گلاب و تربت و مهرهاي شكسته با زيلوهاي نمناكش، خاطرات سجده‏هاي من شدند؛ حالا هر وقت كه باران مي‏بارد، عطرِ خاك، مرا به ياد مسجد مي‏اندازد؛ جايي كه كوير تشنه روحم را براي اولين بار، به باران آشنا كردم. تكه‏آيينه‏ها، سمبلِ چشم‏هاي نمازگزاران و تار و پود قالي‏ها، نشانه صف‏هاي جماعتند كه ما را به زير پاي محبوبِ ازلي مي‏اندازد تا قيمتي شويم؛ مثل محراب، كه در صدف خويش، برگزيدگان را در خود جاي مي‏دهد.
و بدين‏سان، تنها بنايي كه با ساكنين خود حرف مي‏زند، مسجد است؛ آنجا كه خالي‏ترين دست‏ها مي‏آيند و پُر بازمي‏گردند.
يا ايها المساجد!
سلام بر مدينه، شهر مساجد مقدسه كه دو ركعت نماز در «قبا»، ثواب عمره را بر نمازگزارش، نازل خواهد كرد! سلام بر مسجد «فضيح» كه آن را ردّ الشمس مي‏خوانند! بوسه مي‏زنم بر آستانه مسجد رسولِ خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله كه ركعتي نماز در آن، ذخيره ده هزار نماز در توشه آخرت است. تو را از دور سلام مي‏فرستم، اي مسجد شريف كه محل عبور قدم‏هاي مبارك رسول اللهي كه در كوچه و بازار آن تردد كرده است؛ آنجا كه موضع وحي و تنزيل و محل نزول جبرئيل و ملائكه است.
سلام، اي عرصه مسجد «سهله» كه خانه حضرت ادريس و ابراهيم عليه‏السلام و محل ورود خضر عليه‏السلام و مسكن آن حضرت بوده‏اي و هيچ شب و روزي نيست، مگر آنكه ملائكه در آن مسجد عبادت مي‏كنند! قسم به فضاي آغشته به دعاي خود، مرا در سايه آبرومندي خويش پناه دهيد.
مسجد، قدمگاه جبرئيل
مسجد، سهمي از باغ‏هاي بهشت است كه به زمينيان هديه شد.
قدمگاه جبرئيل و محمد و علي است كه درهاي استرجاع را به روي بندگان خالص مي‏گشايد.
اي جايگاه دعاهاي مستجاب و اي محل قدم‏هايِ لرزانِ آمرزش‏خواهان، آن‏گاه كه به نماز در تو مي‏ايستند! صداي بالِ ملائك را در ركوع و سجود مي‏شنوم كه بدرقه راز و نياز خلوتيان با معبودند.
«اَلمِنَّةُ لِلَّه كه درِ مكيده باز است
زان رو كه مرا بر در او روي نياز است
در كعبه كوي تو هر آن كس كه بيايد
از قبله ابروي تو در عين نماز است»

از فرش تا عرش
نويسنده: نزهت بادي
معماري قدسي، بيش از هرچيز در وجود مسجد متجلّي است كه به خاطر خصلت تقدس‏بخش و وحدت‏آفرين خويش، انسان را به رؤياي ازلي‏اش كه به پيش از هبوط وي از بهشت مربوط است، پيوند مي‏زند.
پيامبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ، پيش از آنكه بر «فرش» نماز گزارد، در بارگاه الهي «عرش»، نماز اقامه كرده بود و با تقدس بخشيدن دوباره به فرش، به عنوان بازتابي از عرش، زمين را به جايگاه ديرين آن باز گردانيد. در واقع، زمين به واسطه سجده كامل‏ترين مخلوق خداوند، پاك و مطهر شد.
مسجد، به تبعيت از خانه كعبه، قبله مسلمانان در هر شهر است كه همه نقاط پيرامون را به سوي مركز فرامي‏خواند و همه مردمان كه در گوشه و كنار پراكنده‏اند، در اين خانه به وحدت، ثبات و آرامش مي‏رسند و روحشان در پيوند دروني با مسجد، به وحدت الهي نزديك‏تر مي‏شود.
هر يك از عناصر مسجد، بر تصويري از عالم رباني و روضه رضوان اشاره دارد و حقايق متعالي را نمايان مي‏سازد.
گنبد، به عنوان بالاترين نقطه مسجد، همه مراتب وجود را در عالم هستي با پروردگار يكتا، مرتبط مي‏كند كه رنگ سبز آن، سمبل اسلام و نفس مطمئنه است.
مناره، جايگاهي است كه خداوند، كلام خود را در قالب اذان، از آنجا به گوش مردمان مي‏رساند؛ يعني همان‏گونه كه قرآن، انسان را به سوي خداپرستي رهنمون مي‏شود، مناره نيز همچون نوري است كه مسير تاريك انسان را در اين جهان، روشن مي‏سازد.
ديوارهاي مسجد، با ساحت اعتلايي، زمينه عروج انسان را به سوي عالم بالا ميسر مي‏سازد و تزئينات داخلي، چون گچ‏بري، كاشي‏كاري و مقرنس‏كاري، با نقوش پايان‏ناپذير اسليمي و هندسي، عالم لايتناهي و جاوداني ملكوت را به ياد انسان، مي‏آورد.
مسجد، تبلور معنويت اسلامي بر زمين است؛ به گونه‏اي كه از طبيعت كه مي‏تواند بهانه غفلت و فراموشي آدمي شود، مكاني مي‏سازد كه حضور الهي را همواره طنين‏انداز شود.

شبستان آرامش
نويسنده: عباس محمدي
دلتنگ از شلوغي خيابان‏ها و دلگير از دلتنگي كوچه‏ها، به تو پناه مي‏آورم.
صداي دلنشيت كه فضا را مي‏آكند، مثل لالايي است كه همه شب‏هاي كودكي‏ام را آرام مي‏كرد.
بي‏اختيار، به سوي تو پر مي‏كشم.
شبستانت را مي‏بينم كه آغوش گشوده و با لبخندي از جنس نور، مردم را به خويش مي‏خواند؛ به پرواز.
در آستانه تو مي‏ايستم و نفس مي‏كشم.
پا در آغوش تو مي‏گذارم، نسيمي خنك از دالان مي‏گذرد. به حياط كه قدم مي‏گذارم، حوض آبي‏ات را مي‏بينم كه آينه زيبايي آسمان و خورشيد است... .
از گلوي مأذنه
مأذنه‏هايت، دست‏هاي دعايند. گنبد فيروزه‏ات، سري است كه رو به آسمان بلند كرده‏اي. هر روز، درست رأس ساعت اذان، همه ستاره‏هاي جهان، در چهارگوشه آسمان تو تكثير مي‏شوند و درخت‏ها، با بوي اذان تو، گيسوانشان را شانه مي‏كنند.
گلوي مأذنه‏هايت، پر از بهار است و آوازهاي داوود.
فصل‏ها را با تو دوست دارم؛ درخت‏ها را با تو، نسيم‏ها را با تو.
شب كه فراگير مي‏شود، چراغ چشم‏ها را به حضور عاشقانه‏ات روشن مي‏كني تا زمين، در تاريكي نميرد، تا پرندگان، در بي‏ستارگي آسمان، نميرند.
اگر مسجد نبود...!
لبخندهاي من در فضاي معطر و نوراني تو، جان مي‏گيرد. تو، محكم‏ترين پيونددهنده مسلماناني. صف‏هاي به هم پيوسته نمازت، عطر دوستي و برادري و برابري را براي شيعه و سني، ارمغان مي‏آورد. ما، لبخندهايمان را با تو قسمت مي‏كنيم.
تو، خانه امن خدايي و در حريم تو، عطر حرم جاري است.
در سايه تو، آرامشي جاري است كه پر از بوي بهشت است.
با تو، دل‏هاي مسلمانان، به هم نزديك‏تر مي‏شود؛ و دست‏هاي دعا، به خدا.
نمي‏دانم اگر تو نبودي، اين همه گل‏هاي محمدي، در باغ‏هاي جهان مي‏شكفت يا نه!... .
روزي مي‏آيد كه...
روزي خواهد آمد كه صداي اذانت از همه بام‏هاي بلند جهان بگذرد و خورشيد تابيده بر گنبد فيروزه‏اي‏ات، شب‏هاي بي‏ستاره را روشن، و عطر نماز جماعت تو، همه كوچه پس كوچه‏هاي غم‏زده را، راهي بقيع كند.
روزي مي‏آيد كه هيچ نمازگزاري، ديگر در مسجدهاي «الخليل» و...، به خون نخواهد غلطيد.
روزي مي‏آيد كه صف‏هاي به هم پيوسته نماز، دست‏هاي بيت‏المقدس را به گردنِ گراميِ كعبه برساند.
روزي مي‏آيد كه سر هر كوچه‏اي، از نيويورك تا هند و چين و از شرق تا غرب، يك مسجد ايستاده باشد؛ در حالي‏كه صداي دل‏انگيز اذانش، تا آن سوي آسمان هفتم طنين‏انداز مي‏شود.

مسجد؛ حريم بهاري آسمان
نويسنده: فاطره ذبيح‏زاده
مناره‏ها، با قامتي افراشته، به معراج مي‏روند تا پيام ملكوتي آفتاب را به شب‏هاي ديجور كفر، برسانند. ايوان‏ها، سرشار از گل‏بوته ذكر ملائك‏اند و شاپرك‏هاي قدسي اذان، در حوالي مأذنه‏ها، بال و پر مي‏زنند.
اينجا مسجد است؛ خانه باصفاي آن دوست ديرآشنا؛ قطعه‏اي از بهشت خدا كه بر روي زمين جا مانده است؛ همان كعبه‏اي كه مي‏توان نفس شناور خدا را در هوايش بوييد.
اينجا حريم بهاري حضور آسمان است. سقف حرمش، از پيچك سبز مناجات پوشيده است و امتداد ستون‏هايش، به عقيق قلب‏هاي مؤمنين اتصال دارد. اينجا حياطْ‏خلوت هستي است تا طفل معصوم روح، پاي از تنگناي دايره دنيا بيرون گذارد.

معراج مناره‏ها
باران نوراني اذان، رويِ گُليِ تمام كاشي‏ها را شسته است. شيشه‏هاي ساده رنگي براي انعكاسِ معنويت بي‏تابند. مؤذن كه بانگ برمي‏آورد، پروانه‏هاي موزونِ صدايش، براي جهاني كردن پيامِ مساجد، به تكاپو مي‏افتند. قطراتِ زندگي، از حنجره پاكِ تكبيرها، در گلويِ شهر مي‏چكد.
اينك، زمانِ فراگير شدن لحظه ناب نماز است و مسجد، كانونِ باصفايي است كه خلوتگاهِ اهاليِ راز و نياز را به صفِ هم‏دلانه جماعت، پيوند مي‏زند.
به چشم برهم زدني مي‏توان قنوتِ دست‏ها را به شاخه‏هايِ بهشتي طوبا آويخت.
مي‏توان قوسِ سجده را به امتداد اسليمي‏ها گره زد.
ابتداي مسجد، از هنگامه نيايش آغاز مي‏شود و امتدادش به تمام ذكرها، بوي سيبِ ايمان مي‏دهد.
در فضايش، يك‏رنگيِ خلوص جريان دارد و محراب، جاده سرسبزي است كه تا خدا كشيده مي‏شود.

در صف‏هاي اتحاد
گام‏ها براي بُريدن از تالابِ روزمرگي و عادت، به سمت نورانيت مسجد شتاب مي‏گيرند و در هر قدم، هفتاد هزار حسنه، از دستان پرخير خدا را، به ارمغان مي‏برند!
نفس سجاده‏ها به هم آميخته مي‏شود و بارانِ «قد قامت الصّلوة»، عطشِ جان‏ها را براي پريدن، به اوج مي‏رساند. آن‏گاه، گُلِ تمام نگاه‏ها به سمتِ يك قبله نوراني مي‏چرخند و جانِ سالك نمازگزاران در صف‏هايِ هماهنگِ جماعت، به اتحاد مي‏رسد. كتيبه‏هاي لبالب از ذكر خدا، مناسباتِ پوچِ دنيا را در خود حل مي‏كنند و هر نفس كه در فضاي مسجد به ملكوت مي‏رسد، پلكاني مي‏شود براي بهشتي‏تر شدن!

همزاد ملكوت
نويسنده: محمدكاظم بدرالدين
كاشي‏هاي اشراق، با دلنشيني اذان، ممزوج است.
شبستان‏هاي لبالب از عبارات بهشت، نگاه روح را تا خدا بالا مي‏برد.
شكفتن دل، درست همين جا است. اين مكان، جبراني است بر تباهي اين خاك تيره. اگر در به در، دنبال آرامش هستي و آسايش مي‏طلبي، كنار حوض ابديت وضو بگير و كنار ستونِ عبوديت، به نماز بايست.
اين زمين پاك، سجده‏هاي خالصانه‏ات را گواهي خواهد داد.
اينجا كه آمدي، آسودگي خاطرت، تضمين است. تماميِ شرايط پرواز و سلوك، فراهم است.
اينجا همزاد ملكوت است و تلاوت‏هاي مسجد، در روحِ بكرِ نمازگزاران، تغيير اساسي مي‏دهند.

شفاخانه وصل
مسجد، شكل كاملي از حرف‏هاي بهشتي است.
نفس‏هايش، بوي سطرهايِ روشن قرآن مي‏دهد.
مسجد، چشم‏اندازي بهاري است؛ درست در لحظه‏هاي خزان‏زدگي و نياز. از ابتدا، انسان يك درد قديمي داشت به نام جدايي. اينجا همان شفاخانه وصل است.
با حضور روشن مسجد، فضاهاي مُرده بي‏كسي و تنهايي، كنار مي‏رود.
... دقايق را بايد نگه داشت، براي ديدن اين همه جذابيت كه در مسجد موج مي‏زند.

نشستن در مسجد
نويسنده: روح اللّه‏ حبيبيان
اصحاب، گرد اميرالمؤمنين، علي عليه‏السلام حلقه زده بودند. مسجد كوفه، كم‏كم آرام و از همهمه خاموش مي‏شد. گرماي هوا، بيش ازين طاقت ماندن را به نمازگزاران نمي‏داد؛ اما علي مرتضي، هرچند از پس ساعت‏ها كار و عبادت، آثار خستگي در چهره‏اش نمايان بود، در جمع دلدادگانش به گفت‏وگوي ايشان گوش فرا داده بود؛ سخن از فضيلت و جايگاه بلند مسجد بود.
هر يك از اصحاب كه نظر خود را عرضه داشتند حضرت با لبخندي دلنشين فرمود: «من نشستن در جامع [مسجد] را از نشستن در بهشت، بيشتر دوست مي‏دارم؛ زيرا در بهشت بودن باعث رضايت نَفْسم است و در مسجد بودن باعث رضايت خدايم».

ماهي در آب
عرق از سر و رويت مي‏ريزد. به خود كه مي‏آيي، مي‏بيني چند سالي است يكريز مشغول كاري. مشتريِ بيشتر، نويد درآمد بالاتر مي‏دهد؛ اما گويا ديگر كثرت مشتري‏ها و هياهوي خريداران، خوشحالت نمي‏كند. احساس مي‏كني روحت خسته است. سر و صداي بازار و بانگ مغازه‏داران و دست‏فروشان، از هر سو بلند است. گوش تو اما ديگر تحمل شنيدن اين همه فرياد را ندارد. ناگهان صدايي ديگر به گوشت مي‏رسد؛ بانگ اذان. همه مشتري‏ها را جواب مي‏كني و كركره مغازه را پايين مي‏كشي. خود را به مسجد مي‏رساني. شير آب را كه با بسم‏اللهي باز مي‏كني، انگار طراوت بهاريِ وضو، در جانت دميده مي‏شود! گام كه در فضاي مسجد مي‏نهي، احساس مي‏كني از دنيا، با آن همه هياهو و جنگ و جدل رها شده‏اي؛ گويا جان دوباره‏اي يافته‏اي! نگاهت به تابلويي در گوشه مسجد مي‏افتد كه حديثي از پيامبراعظم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بر آن نوشته شده:
«مؤمن در مسجد، همانند ماهي در آب است».

پناه‏گاه امن و آرامش
نويسنده: سعيده خليل‏نژاد
اي مأمن عاشقان دلسوخته، اولين و آخرين پناه گروندگان به راستي و درستي! نواي حق كه بر گلدسته‏هايت فرياد مي‏شود، حس دل‏انگيز نياز، مرا مست مي‏كند.
دستي مرا به سوي درگاه خدا مي‏كشاند و پايم به حريم امن او باز مي‏شود.
محراب عطرآگين تو را مي‏بويم و بر جاي پاي عبادت‏كنندگان، بوسه مي‏زنم؛ آي بلندترين قله؛ شگرف‏ترين دريا، قشنگ‏ترين بوستان!
مرواريد بر اين مكان بريزيد و عطر عشق را تنفس كنيد. دست شقاوت هيچ شيطاني، ستون محكم اين پناه را لمس نمي‏كند. پا به مسجد كه مي‏گذاري، دروازه‏هاي هراس، به رويت بسته شده و پنجره‏اي رو به باغ سبز نيايش گشوده مي‏شود.
مسجد؛ جاري‏ترين يادگار پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله
روبه‏روي تو ايستاده‏ام. به هر سو كه مي‏نگرم، آغاز است. زندگي را شروعي دوباره مي‏بينم. صداي بال فرشتگان را مي‏شنوم كه همراه اذان، به سماع درآمده‏اند.
تار و پود زمين، زمزمه‏كنان، سر بر آستان حق مي‏سايند و رنگين‏كمان بي‏نظير هستي گلدسته‏هاي نجيب مسجد را به كهكشان، پيوند زده است.
حس مي‏كنم خورشيد، هر صبح، پايين دستِ اين گلدسته‏ها متولد مي‏شود.
حس مي‏كنم مسجد، مهدِ ميلاد تمام بنفشه‏هاي صبوري و صداقت است.
جاري‏ترين يادگار پيامبر! آغوش بگشا كه خستگان، فوج فوج به سوي تو مي‏آيند.
و اما .....
ـ براي معاشرت با خداوند، به خانه او در مساجد برويد تا او نيز به خانه دل‏هاي شما براي بازديد فرود آيد؛ كه دوست تنها اوست.
ـ آنها كه نمازهاي (فرادا) را در مسجد تكثير و روزي چند مرتبه در اقيانوس جماعت، روح خود را تطهير مي‏كنند، به عضويت اقيانوسي درآمده‏اند كه آتش دوزخ در آن بي‏اثر است.




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نوشته شده در تاريخ سه شنبه 8 اسفند 1391برچسب:, توسط امـــیر
...

اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً


...

★ساخت کدصوتی صلواتی★